درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان آموزنده
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متأثر بود. علت ناراحتیش را پرسید. شخص پاسخ داد: در راه که می آمدم، یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، اما او جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم./
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟/
مرد با تعجب گفت: خب معلوم است ... چنین رفتاری ناراحت کننده است./
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده است و از درد به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده خاطر می شدی؟/
مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم که از مشکل داشتن و بیمار بودن کسی دلخور نمی شود./
سقراط پرسید: به جای دلخوری، چه احساسی
می یافتی و چه می کردی؟/
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت؛ و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم./
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی. آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، آیا رفتار بدی از او دیده نمی شود؟/
بیماری فکر و روان، «نامش» غفلت است و باید به جای دلخوری و رنجش از کسی که بدی می کند و غافل است، برایش دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده./
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است./ نظرات شما عزیزان: یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : حامد
![]() ![]() |